اصل موضوع را فراموش نکن!
مرد قوی هیکل، در چوببری استخدام شد و تصمیم گرفت خوب کار کند. روز اول 18 درخت برید. رئیسش به او تبریک گفت و او را به ادامه کار تشویق کرد.
روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد، ولی 15 درخت برید.
روز سوم بیشتر کار کرد، اما فقط 10 درخت برید. به نظرش رسید که ضعیف شده است. نزدیک رئیسش رفت و عذر خواست و گفت: «نمیدانم چرا هر چه بیشتر تلاش میکنم، درخت کمتری میبّرم!»
رئیس پرسید: «آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟»
او گفت: «برای این کار وقت نداشتم. تمامی مدت مشغول بریدن درختان بودم!»
اصل موضوع را فراموش نکن(2)!
خانمی طوطیای خرید، اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت این پرنده صحبت نمیکند. صاحب مغازه گفت: «آیا در قفسش آینهای هست؟ طوطیها عاشق آینه هستند، آنها تصویرشان را در آینه میبینند و شروع به صحبت میکنند.» آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت. طوطی هنوز صحبت نمیکرد. صاحب مغازه پرسید: «نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطیها عاشق نردبان هستند.» آن خانم یک نردبان خرید و رفت.
اما روز بعد باز هم آن خانم آمد و لب به اعتراض گشود. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفس تاب دارد؟ نه، مشکل همین است. به محض این که شروع به تاب خوردن کند، حرف زدنش تحسین همه را برمیانگیزد. آن خانم با بیمیلی یک تاب خرید و رفت.
وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد، چهرهاش کاملاً تغییر کرده بود. او گفت: «طوطی مرد.»
صاحب مغازه شوکه شد و پرسید: «آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد؟» آن خانم پاسخ داد: «چرا، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت: آیا در آن مغازه غذایی برای طوطیها نمیفروختند؟!»
منبع:روزنامه اطلاعات /س
روز بعد با انگیزه بیشتری کار کرد، ولی 15 درخت برید.
روز سوم بیشتر کار کرد، اما فقط 10 درخت برید. به نظرش رسید که ضعیف شده است. نزدیک رئیسش رفت و عذر خواست و گفت: «نمیدانم چرا هر چه بیشتر تلاش میکنم، درخت کمتری میبّرم!»
رئیس پرسید: «آخرین بار کی تبرت را تیز کردی؟»
او گفت: «برای این کار وقت نداشتم. تمامی مدت مشغول بریدن درختان بودم!»
اصل موضوع را فراموش نکن(2)!
خانمی طوطیای خرید، اما روز بعد آن را به مغازه برگرداند. او به صاحب مغازه گفت این پرنده صحبت نمیکند. صاحب مغازه گفت: «آیا در قفسش آینهای هست؟ طوطیها عاشق آینه هستند، آنها تصویرشان را در آینه میبینند و شروع به صحبت میکنند.» آن خانم یک آینه خرید و رفت. روز بعد باز آن خانم برگشت. طوطی هنوز صحبت نمیکرد. صاحب مغازه پرسید: «نردبان چه؟ آیا در قفسش نردبانی هست؟ طوطیها عاشق نردبان هستند.» آن خانم یک نردبان خرید و رفت.
اما روز بعد باز هم آن خانم آمد و لب به اعتراض گشود. صاحب مغازه گفت: آیا طوطی شما در قفس تاب دارد؟ نه، مشکل همین است. به محض این که شروع به تاب خوردن کند، حرف زدنش تحسین همه را برمیانگیزد. آن خانم با بیمیلی یک تاب خرید و رفت.
وقتی که آن خانم روز بعد وارد مغازه شد، چهرهاش کاملاً تغییر کرده بود. او گفت: «طوطی مرد.»
صاحب مغازه شوکه شد و پرسید: «آیا او حتی یک کلمه هم حرف نزد؟» آن خانم پاسخ داد: «چرا، درست قبل از مردنش با صدای ضعیفی گفت: آیا در آن مغازه غذایی برای طوطیها نمیفروختند؟!»
منبع:روزنامه اطلاعات /س